شماره ٧١٩: اي بر فلک از رخ علم نور کشيده

اي بر فلک از رخ علم نور کشيده
زلف تو قلم در شب ديجور کشيده
حسن از اثر مستي و ناخفتن دوشت
صد سرمه در آن نرگس،مخمور کشيده
خط تو بر آن روي چو خورشيد هلاليست
از غاليه بر صفحه کافور کشيده
گفتار تو زنبور زبان از شکريني
خط در ورق زاده زنبور کشيده
ما از ره دور آمده نزديک تو وانگاه
خود را تو زما بي سببي دور کشيده
انديشه وصل تو بسر نشتر سودا
خون از جگر عاشق محرور کشيده
از بس که بکشتي به جفا خسته دلان را
گرد تو ز ماتم زدگان سور کشيده
بارت ز دل و ديده و نازت به سر و چشم
هم سرو سهي برده و هم حور کشيده
از عشق تو چون اوحدي امروز جهاني
داغ ستمت بر دل رنجور کشيده