شماره ٧١٧: نواي عشق بلبل را دلي بايد بلا ديده

نواي عشق بلبل را دلي بايد بلا ديده
ز سوز و آه خود بسيار سرد و گرمها ديده
طريق جان گذاري را ز راه شوق واجسته
رموز عشق بازي را ز روي مهر واديده
دل خود را بچين زلف خوبان چگل بسته
سر خود را بزير پاي ترکان سرا ديده
ز خوبان ديده داغ هجر و ديگرشان دعا گفته
ز ترکان خورده تيغ جور و باز از خود جفا ديده
بخورده چشم خود را خون و جان را تازگي داده
بکشته نفس خود را زار و تن را در عزا ديده
چو خوبان پرده برگيرند، جان خود فداکرده
دگر چون رخ بپوشانند ترک خود روا ديده
چو عياران و سربازان ميان خاک و خون صدپي
سعادت را دعا گفته، سلامت را قفا ديده
ز پيش سير چشمان پرس سر اين حکايت را
که مشکل داند اين معني فقيه هيچ ناديده
بسان اوحدي خواري به راه عشق اين خوبان
زبوني جورکش خواهند و مسکيني بلا ديده