شماره ٧٠٣: يا به نزد خويشتن راهم بده

يا به نزد خويشتن راهم بده
يا مجال ناله و آهم بده
از دهانت چون نمي يابم نشان
بوسه اي زان روي چون ماهم بده
تشنه چاه زنخدان تو شد
جان من، آبي از آن چاهم بده
غربت من در جهان از بهر تست
قربت خاصان درگاهم بده
دوش ميگفتي: ز من چيزي بخواه
بوسه اي زان لعل مي خواهم، بده
هر چه از من خواستي يکسر تراست
از تو من نيز آنچه ميخواهم بده
يا خيال خود به خواب من فرست
يا دلي بيدار و آگاهم بده
گنج وصلت هم درين ويرانهاست
آن چنان گنجي ز ناگاهم بده
بر بساط آرزو چون اوحدي
شاه مي خواهم ز رخ، شاهم بده