شماره ٦٩٥: کجايي؟ اي ز رخت آب ارغوان رفته

کجايي؟ اي ز رخت آب ارغوان رفته
مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته
به خون ديده ترا کرده ام به دست، ولي
ز دست من سر زلف تو رايگان رفته
هميشه قد تو با سرکشي قرين بوده
مدام زلف تو با فتنه هم عنان رفته
گل از شکايت آن جورها که روي تو کرد
هزار بار بنزديکت باغبان رفته
ز دست زلف سياه تو تا توان خواري
بدين شکسته مسکين ناتوان رفته
به آب ديده بگريم ز هجرت آن روزي
که مرده باشم و خاک در استخوان رفته
چگونه راز دل اوحدي توان پوشيد؟
حديثش از دهن و تيرش از کمان رفته