شماره ٦٧٧: سوي من شادي نيايد،تا نيايم سوي تو

سوي من شادي نيايد،تا نيايم سوي تو
روي شادي آن زمان بينم که بينم روي تو
من دلي دارم که در وي روي شادي هيچ نيست
غير از آن ساعت که آرد باد صبحم بوي تو
هر کسي از غم پناه خود به جايي مي برد
من چو غم بينم روم شادي کنان در کوي تو
چشم ترکت را غلامان گر چه بسيارند، ليک
زين غلامان مقبل آن خالست و مخلص موي تو
من به غم خوردن نهادم گردن بيچارگي
زانکه کس شادي نبيند در جهان از خوي تو
اوحدي، تن در شب غم ده، کزين شيرين لبان
روز شادي کس نخواهد کرد جست و جوي تو