شماره ٦٤٠: نگارا، چرا شدي نهان از نهان من؟

نگارا، چرا شدي نهان از نهان من؟
چه کردم که گشته اي جهان از جهان من
به کينم مخاي لب، چو آنم که پيش ازين
همي بر نداشتي دهان از دهان من
چو من پر شدم ز تو، ز من پر شد اين جهان
به نوعي که تنگ شد مکان از مکان من
چنان در تو گم شدم که: گر جويدم کسي
نيابد به عمرها نشان از نشان من
چو سرمايه دکان مرا در سر تو شد
چرا دور مي کني دکان از دکان من؟
به گوشت همي رسد که: من مي کنم زيان
ولي در تو کي رسد زيان از زيان من؟
مرا در دل آتشيست نهفته ز هجر تو
که بر مي کند کنون زبان از زبان من
چو شد در دلم پديد خبرها، که مي شنيد
خبرها بسي بود عيان از عيان من
بسي فتنها که گشت پديد از جمال تو
بسي فيضها که شد روان از روان من
مرا در زمين مجوي، مرا از زمان مپرس
که غيرت برد همي زمان از زمان من
بخوانند سالها،درين وجد و حالها
سخن کاوحدي کند بيان از بيان من