شماره ٦٣٢: چشم دولت را اگر زين به نظر هستي به من

چشم دولت را اگر زين به نظر هستي به من
آن فراق انديش روزي باز پيوستي به من
همچو ماهي صيد آن ماهم، که روزي بيست بار
زلف چون دامش در اندازد همي شستي به من
گر سر زلفش به دست من رسيدي گاه گاه
کي رسيدي محنت ايام را دستي به من؟
گفتمش روزي که: از وصل تو کي من برخورم؟
گفت: با چندين بلندي کي رسد پستي به من؟
گر مجالي بودي اندر خانه وصلش مرا
پرتوي از روزن مهرش فرو جستي به من
ورنه چشم مست او را زلف او يار آمدي
اين خرابي کي رسيدي از چنان مستي به من؟
اوحدي بي مهرش ار بودي زماني، کافرم
گر به مسمار وفاقش چرخ بر بستي بمن