شماره ٦١٨: از تو ميسر نشد کنار گرفتن

از تو ميسر نشد کنار گرفتن
پيش تو داند دلم قرار گرفتن
کعبه من کوي تست و حج دل من
حلقه آن زلف تابدار گرفتن
گر ز دل من به گرد غصه برآري
از تو نخواهد دلم غبار گرفتن
عشق ترا نيک مي شمردم و بد شد
جهل بود کار عشق خوار گرفتن
دست نگارين مبر به تيغ، که ما خود
دست بشستيم ازين نگار گرفتن
حاصلت از يار چون بجز غم دل نيست
توبه کن، اي اوحدي، ز يار گرفتن
رو به کناري بساز، چون نتواني
کام دل خويش در کنار گرفتن