شماره ٥٨٤: ما چشم جهانيم، که اين راز بديديم

ما چشم جهانيم، که اين راز بديديم
پوشيده رخ آن بت طناز بديديم
هم صورت او از همه نقشي بشنيديم
هم لهجه او در همه آواز بديديم
آن قامت و بالا، که بجز ناز ندانست
بي عشوه خرامان شد و بي ناز بديديم
پيش از زحل و زهره و برجيس بگفتيم
ما طلعت خورشيد يک انداز بديديم
چون شمع به يک لمعه گران نور نموديم
صد بار زبان در دهن گاز بديديم
تا گشت وجود و عدم ما متساوي
او را ز وجود همه ممتاز بديديم
زين کهنه قفس باز نگرديم و ز بندش
تا سوي فلک فرصت پرواز بديديم
ياران قديمي، که ز ما روي نهفتند
چون پرده تنک شد همه را باز بديديم
سازيست بزرگ اين تن و ما کوشش بسيار
کريدم که ماهيت اين ساز بديديم
از عجز بدين در ننهادست کسي پاي
ما سر بنهاديم چو اعجاز بديديم
دوش اوحدي از واقعه ما را خبري داد
هم شکر که يک واقعه پرداز بديديم