شماره ٥٧٦: تا بر آن عارض زيبا نظر انداخته ايم

تا بر آن عارض زيبا نظر انداخته ايم
خانه عقل به يک بار برانداخته ايم
بر دل ما دگر آن يار کمان ابرو تير
گو: مينداز، که ما خود سپر انداخته ايم
هيچ شک نيست که: روزي اثري خواهد کرد
تير آهي که به وقت سحر انداخته ايم
اي که قصد سر ما داري، اگر لايق تست
بپذيرش، که به پاي تو در انداخته ايم
به جفا از در خود دور مگردان ما را
تا بجوييم دلي را که در انداخته ايم
قدر خاک درت اينها چه شناسد؟ که آن
توتياييست که ما در بصر انداخته ايم
اوحدي راز خود از خلق نمي پوشاند
گو: ببينيد که: ما پرده در انداخته ايم