شماره ٥٣٢: من مستم و ز مستي در يار مي گريزم

من مستم و ز مستي در يار مي گريزم
زنار بسته محکم، زين نار ميگريزم
هر چند باده او مرد افگنست و قاتل
من جاي خويش ديدم، هشيار ميگريزم
بر خار مي نشينم، گل را ز دور بينم
تا دشمنم نگويد: کز خار مي گريزم
چون ماهي به شستم، در دامم و به دستم
با آنکه از کف او بسيار مي گريزم
با يار بود ميلم وقتي به غار بودن
اکنون که يار برگشت از غار مي گريزم
بار و خري که با من ديدي بسان عيسي
زان خر بيوفتادم، زان بار مي گريزم
ماهي که دور بودي وز ما نفور بودي
چون يار اوحدي شد ز اغيار مي گريزم