شماره ٥٢١: چشم جان بر اثرت مي دارم

چشم جان بر اثرت مي دارم
گوش دل بر خبرت مي دارم
ميکنم جاي تو در جان، گر چه
گفتي: از دل بدرت مي دارم
همچو خاکم بدر افگندي و من
روي بر خاک درت مي دارم
دوش گفتي که: نداري سر من
به سر تو که سرت مي دارم
به جفا خونم ازين بيش مريز
که به خون جگرت مي دارم
دل ترا دوست تر از جان دارد
من از آن دوست ترت مي دارم
سپري شد دلم، از بس که درو
ناوک دل سپرت مي دارم
در تو بستم چو کمر دل، گفتي
کز ميان زودترت مي دارم
اوحدي وار در آيينه دل
همچو نقش حجرت مي دارم