شماره ٥٠١: نه پيش ازين من بيگانه آشناي تو بودم؟

نه پيش ازين من بيگانه آشناي تو بودم؟
چه جرم رفت؟ که مستوجب جفاي تو بودم
نهان شدي ز من، اي آفتاب چهره، همانا
چو ذره شيفته عمري نه در هواي تو بودم؟
غريب شهر توام، بر غريب خود گذري کن
چنان شناس که: خاک در سراي تو بودم
به شهر خويش چو بيگانگان مرا ز در خود
مدار دور، که ديرينه آشناي تو بودم
ز ديدنت همه را کار با نوا و مرانه
که سالهاست که من نيز بي نواي تو بودم
مرا لب تو به دشنام ياد کرد هميشه
جزاي آنکه شب و روز در دعاي تو بودم
من از کجا و غريبي و عاشقي و غم دل؟
غريب و عاشق و غم خوار از براي تو بودم
هر آنکه سيم سرشکم بديد زود بداند
که اين عطاي تو باشد، چو من گداي تو بودم
به قول اوحدي از دست داده ام دل، اگر نه
چه مرد چشم خوش و زلف دلرباي تو بودم؟