شماره ٤٨٧: مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم

مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم
دل بيچارگان از خود مرنجانيد، من گفتم
به مال و جاه چنديني نبايد غره گرديدن
ز گرد اين و آن دامن بيفشانيد، من گفتم
درين بستان که دل بستيد اگرتان دسترس باشد
براي خود درختي نيک بنشانيد، من گفتم
بگردد حال ازين سامان و اين آيين که مي بينيد
شما هم حاليا بر خود بگردانيد، من گفتم
پي نام کسان رفتن به عيب، انصاف چون باشد؟
نخستين نامه خود را فرو خوانيد، من گفتم
دل درماندگان خستن خطا باشد، که هم در پي
شما نيز اين چنين يک روز درمانيد، من گفتم
حديث اوحدي اين بود و تدبيري که ميدانست
تمامست اين قدر، باقي شما دانيد، من گفتم