شماره ٤٨٤: نبض دل شوريده محرور گرفتم

نبض دل شوريده محرور گرفتم
دامن ز هوي و هوسش دور گرفتم
زين حجره ويرانه چو شد سير دل ما
راه در آن خانه معمور گرفتم
گر راه درازست، چه انديشه؟ که پنهان
ره توشه ازان منظر منظور گرفتم
در صورت حورا صفتي نيست ز حسنش
من ديده ز ديدار چنان حور گرفتم
تا مرده دلان را ز کف غم برهانم
چون روح نفس در نفس صور گرفتم
در حضرت سلطان معاني به حقيقت
برديم مثال خود و منشور گرفتم
اي اوحدي، آن نور که پروانه اويي
چون رفت؟ که اين تابش از آن نور گرفتم