شماره ٤٦٠: خيز، که در ميرسد موکب سلطان گل

خيز، که در ميرسد موکب سلطان گل
چاره بزمي بساز، تا بنهي خوان گل
گل دو سه روزي مقام بيش نگيرد به باغ
اين دو سه روزي که هست جان تو و جان گل
طفل رياحين مکيد شير ز پستان ابر
بلبل شوريده دل شد به شبستان گل
زود ببيني چو من فاخته را در چمن
ساخته آوازها بر لب خندان گل
در بن بيدار فگند مسند جمشيد مي
بر سر باد آورند تخت سليمان گل
ساغر و پيمانه اي چند پر از مي بيار
زود، که ما داده ايم دست به پيمان گل
خار چمن را بگو: کز سر شاخ درخت
تيغ ميفگن، که شد قلعه به فرمان گل
غنچه گريبان خود تا بن دندان دريد
ناله بلبل مگر نيست به دندان گل؟
دست صبا غنچه را بار دهد بر شجر
تا بنمايد به خلق قصه پنهان گل
از سخن اوحدي پرورقي زن، که آن
هر ورقي آيتيست آمده در شان گل