شماره ٤٥٧: سوداي عشق خوبان از سربدر کن، اي دل

سوداي عشق خوبان از سربدر کن، اي دل
در کوي نيک نامي لختي گذر کن، اي دل
دنيي و دين و دانش در کار عشق کردي
زين کار غصه بيني، کار دگر کن، اي دل
زود اين درست قلبت رسوا کند به عالم
چست اين درست بشکن وين قلب زر کن، اي دل
مستي ز سر فرونه و ز پاي کبر بنشين
پس دست وصل با او خوش در کمر کن، اي دل
در باز جان شيرين، تر کن ز خون دو ديده
يعني که: عشق بازي شيرين و تر کن، اي دل
اين جا به ديده جان بيني جمال او را
گر مرد اين حديثي، آنديده بر کن، اي دل
از خلق بي نظيري، گفتي: بيار، گيرم
گر بي نظير خواهي، به زين نظر کن، اي دل
بار طلب چو بستي، بنشين که خسته گشتم
گر پاي خسته گردد رفتن بسر کن، اي دل
در خلوت وصالش روزي که بار يابي
بيچاره اوحدي را آنجا خبر کن، اي دل