شماره ٤٥٦: نازنين، عيب نباشد، که کند ناز، اي دل

نازنين، عيب نباشد، که کند ناز، اي دل
او همي سوزدت از عشق و تو مي ساز، اي دل
اگرت ميل به خورشيد رخش خواهد بود
او به آواز تو چون گوش نخواهد کردن
هيچ سودت نکند ناله به آواز، اي دل
بر حديث دگران سايه بينداز، اي دل
چونکه پيوسته دل سوخته ميخواهد دوست
گر نه قلبي تو، در آتش رو و بگذار، اي دل
با درون تو غمش چون سرخويشي دارد
خانه از مردم بيگانه بپرداز، اي دل
چشم آن ترک عجب تير و کماني دارد!
پيش آن تير سپر زود بينداز، اي دل
باز بر دست همي گيرد و دل مي شکرد
گوش مي دار که: صيدت نکند باز، اي دل
اوحدي، بشنو اگر عافيتي مي خواهي
به چنين روي نکو ديده مکن باز، اي دل