شماره ٤٥٠: که رساند به من شيفته مسکين حال؟

که رساند به من شيفته مسکين حال؟
خبري زان صنم ماهرخ مشکين خال
هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست
در کف باد شمالست، خنک باد شمال!
نيست ميلي به من آن را که ز ميل رخ اوست
ميل در ميل ز خون دل من مالامال
دل آشفته بجاي کس ديگر بستم
که نه انديشه قربست و نه اميد زوال
شوق بوسيدن دستش اگرم پيش برد
به غلط پاي بيرون مي نهم از صف نعال
پيش ازين ديده به اميد وصالي ميخفت
باز چنديست که در خواب نرفتم ز خيال
بي رخ دوست نگوييم که: ماهي ساليست
کانچه بيدوست گذارند نه ماهست و نه سال
حالتي هست دلم را که نمي يارم گفت
به ازين کشف نشايد که کنم صورت حال
صبر فرمودي و فرمان تو مقدورم نيست
مطلب صبر جميل از من مشتاق جمال
اوحدي، ناله بي فايده سودي نکند
دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال