شماره ٤٢٩: دلا، دگر قدم از کوي دوست بازمکش

دلا، دگر قدم از کوي دوست بازمکش
کنون که قبله گرفتي سر از نماز مکش
بر آستانه معشوق اگر دهندت بار
طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش
ز ناز کردن او ناله چيست؟ شرمت باد
ترا که گفت: کزو کام جوي و ناز مکش؟
نسيم باد، بده بوي آن نگار و دگر
مرا در آتش اندوه در گداز مکش
ز من به حلقه آن قبله طراز بگوي
که: بيش بر رخم از خون دل تراز مکش
چو بوسه نمي دهي رخ به عاشقان منماي
چو دانه نيست درين عرصه دام باز مکش
ازين سپس که ببينم بخواهمش گفتن
که: پرده بر رخت، اي يار دلنواز مکش
کشيدم آن سر زلف دراز را روزي
به طيره گفت که: اوحدي، دراز مکش
گرت خزينه محمود نيست درست طمع
دلير در شکن طره اياز مکش