شماره ٤٠٨: ما در بر وي خلق فرو بسته ايم باز

ما در بر وي خلق فرو بسته ايم باز
در شاهد خيال تو پيوسته ايم باز
دل جوش مي زند ز تمناي وصل تو
ما را مبين که ساکن و آهسته ايم باز
با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو
يک اتفاق کرده و نگسسته ايم باز
رنگ ريا و زنگ نفاق و نشان کبر
از خود به خون ديده فرو شسته ايم باز
اي سنگدل، که تيغ جفا بر کشيده اي
رو مرهمي بساز که دل خسته ايم باز
گفتي: به راستي دلت از ما شکسته شد
خود کي درست بود؟ که بشکسته ايم باز
ما را تويي ز هر دو جهان و بياد تو
چون اوحدي ز هر دو جهان رسته ايم باز