شماره ٣٩٨: باد بهار مي دمد و من ز يار دور

باد بهار مي دمد و من ز يار دور
با غم نشسته دايم و از غمگسار دور
آنرا که در کنار به خون پروريده ايم
خون در کنار دارم و او از کنار دور
کارم ز دست رفت، چه معني که دوستان
يادم نمي کنند بر آن نگار دور
ديدي تو کارمن چو نگار، اين زمان ببين
رويم به خون نگار وز دستم نگار دور
اي باد صبح، اگر بر منظور ما رسي
آن بي نظير گو: نظر از ما مدار دور
صد بار جور کردي و تندي نمود، ليک
چندين نگشته اي به جفا هيچ بار دور
اي اوحدي، برو تو، که عهد وفاي دوست
بازم نمي هلد که :شوم زين ديار دور