شماره ٣٨٧: هيچ نقاشي نياميزد چنين رنگ، اي پسر

هيچ نقاشي نياميزد چنين رنگ، اي پسر
از تو باطل شد نگارستان ارژنگ، اي پسر
روي سبز ارنگت اندر حلقه زلف سياه
سرخ رويان را ببرد از چهره ها رنگ، اي پسر
زخم تير غمزه آهن شکافت را هدف
سينه اي مي بايد از فولاد، يا سنگ، اي پسر
گر چه مي دانم که: حوران بهشتي چابکند
هم نپندارم که باشند اين چنين شنگ، اي پسر
هم به چنگت کردمي سازي، گرم بودي ولي
بر نمي آيد مرا جز ناله از چنگ، اي پسر
طاقت جنگت نداريم، آشتي کن بعد ازين
آشتي گر مي توان کردن، مکن جنگ، اي پسر
هر سواري زان لب شيرين شکاري مي کند
اسب بخت ما، دريغ، ار نيستي بنگ، اي پسر
با جفا ديگر چرا تنگ اندر آوردي عنان؟
رحم کن بر ما، که مسکينيم و دل تنگ، اي پسر
هر غمي را چاره اي کردم به فرهنگي،ولي
با فراقت بر نمي آيم به فرهنگ، اي پسر
اوحدي را در غمت ينگي بجز مردن نماند
گر بماني مدتي ديگر برين ينگ، اي پسر