شماره ٣٨٥: زلف مشکينت چو دامست، اي پسر

زلف مشکينت چو دامست، اي پسر
عارضت ماه تمامست، اي پسر
در فروغ روي و چين زلف تو
مايه صد صبح و شامست، اي پسر
تا بود بر ديگري وصلت حلال
بر من آسايش حرامست، اي پسر
زان دهان تنگ شيرينم بده
بوسه اي، گر خود به وامست، اي پسر
هر زمان گويي که: فرداي دگر
سوختم، فردا کدامست؟ اي پسر
گر تو صد بارم بسوزي در فراق
تا نسازي، کار خامست، اي پسر
در غمت گر نشکنم خود را، مرنج
آدمي را ننگ و نامست، اي پسر
عالمي را بنده خود کرده اي
اوحدي نيزت غلامست، اي پسر