شماره ٣٨٤: از باده در فصل خزان افتان و خيزان نيک تر

از باده در فصل خزان افتان و خيزان نيک تر
ور يار دلداري دهد خود چون بود زان نيک تر؟
شد باغ پرينگي دگر، هر برگي از رنگي دگر
در زيرش آونگي دگر از لعل و مرجان نيک تر
صرصر غبار انگيخته، در شاخسار آويخته
بر ما نثاري ريخته، از صد زرافشان نيک تر
شاخ رزان،در گشت رز، پوشيده رنگارنگ خز
هر گوشه شادرواني از تخت سليمان نيک تر
بر شاخساران سور بين، و آن سيبها چون نور بين
سيبي به چشم دور بين، از روي جانان نيک تر
فصلي چنين، مي خواه، مي، برکش نواي چنگ وني
ور گم تواني کرد پي، گم کن، که پنهان نيک تر
بي اوحدي مستي مکن، با نيستان هستي مکن
چندين سبک دستي مکن، اي وصلت از جان نيک تر