شماره ٣٨٢: هر دم برم به گريه پناه از فراق يار

هر دم برم به گريه پناه از فراق يار
آه! از جفاي دشمن و آه از فراق يار!
نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست
بارم چو کوه و روي چو کاه از فراق يار
تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست
روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق يار
چون جان به لب رسيد و دل از غم خراب شد
تن نيز گو: ممان و بکاه از فراق يار
باري، به هيچ نوع خلاصم ز رنج نيست
گاه از فلک برنجم و گاه از فراق يار
چشمم چو صبح گشت سپيد از جفاي چرخ
صبحم چو شام گشت سياه از فراق يار
هر لحظه آتشي به جگر مي رسد مرا
خواه از وصال دشمن و خواه از فراق يار
تا کي نشيند آخر ازين گونه اوحدي؟
دل در خيال و چشم به راه از فراق يار
اي دل، تو روز وصل همين نوحه مي کني
معلوم شد که نيست گناه از فراق يار