شماره ٣٧٤: دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسيد

دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسيد
دو دم به دل برآمد و آتش به جان رسيد
بر تن شنيده اي چه رسيد از فراق جان؟
از درد دوري تو دلم را همان رسيد
هرگز جفا نبرده و دوري نديده ام
بر من جفا و جور تو نامهربان رسيد
انصاف من بده: که کجا گويم اين سخن؟
کز يار برگزيده به ياران زيان رسيد
دوشم رقيب بر سر کوي تو ديد و گفت:
باز اين ستم رسيده فريادخوان رسيد
ما را مگر به پيش تولطف تو آورد
ورنه به سعي ما به کجا مي توان رسيد؟
حال من و تو فاش چنان شد، که سالها
زين دوستي بهر طرفي داستان رسيد
يک روز بشنوي که: تن اوحدي ز غم
خاک در تو گشت و بدان آستان رسيد
من بلبلم ز درد بنالم، علي الخصوص
فصلي که گل شکفته شد و ارغوان رسيد