شماره ٣٦٨: ديريست که يار ما نمي آيد

ديريست که يار ما نمي آيد
پيغام به کار ما نمي آيد
هر کس به تفرجي و صحرايي
خود بوي بهار ما نمي آيد
ما را به ديار او نباشد ره
او خود به ديار ما نمي آيد
کمتر ز سگيم در شمار او
زيرا به شمار ما نمي آيد
اي دل، بتو پيش ازين همي گفتم:
کين عشق به کار ما نمي آيد
دولت همه جا برفت و باز آمد
هرگز بگذار ما نمي آيد
يک دم نرود که ياد او صد پي
اندر دل زار ما نمي آيد
آن دام که ما نهاده ايم، اي دل
در چشم شکار ما نمي آيد
اي اوحدي، از خوشي کناري کن
کان بت به کنار ما نمي آيد