شماره ٣٥٨: برين دل هر دم از هجر تو ديگر گونه خار آيد

برين دل هر دم از هجر تو ديگر گونه خار آيد
ولي اميد مي دارم که روزي گل به بار آيد
رفيقان هر زمان گويند: عاقل باش و کاري کن
خود از آشفته اي چون من نميدانم چه کار آيد؟
ز تير خسروان مجروح گردند آهوان، ليکن
بدين قوت نپندارم که زخمي بر شکار آيد
ز سوداي کنار او کنارم شد چو دريايي
نه دريايي که رخت من ز موجش با کنار آيد
گر او صدبار بر خاطر پسندد، راضيم ليکن
بدان خاطر نميبايد پسنديدن که بار آيد
همه شب ز انتظار او دو چشمم باز و مي ترسم
که خوابم گيرد آن ساعت که دولت در گذار آيد
بکوش اي اوحدي يک چند، اگر مقصود ميجويي
کسي کش پاي رفتن هست ننشيند که يار آيد