شماره ٣٤٨: رخت دل بدزدد نهان شود

رخت دل بدزدد نهان شود
دلم بر تو زين بد گمان شود
چو زلف تو جستم کمند شد
گر ابروت جويم کمان شود
به وصل تو تعجيل کرد نيست
مبادا کزين پس گران شود
دلت مي دهم، بوسه اي بده
کزان بوسه دل جفت جان شود
وگر نيستت بر من ايمني
بيارم کسي، تا ضمان شود
نتانم که وصف لبت کنم
گرم موي بر تن زبان شود
سرم پير شد ور رسم بتو
ز سر بار ديگر جوان شود
نگويد به ترک تو اوحدي
گرش دين و دنيا زيان شود
ازو به نيابي معاملي
که گويي چنين کس چنان شود