شماره ٣٤٤: در هر ولايتي ز شرف نام ما رود

در هر ولايتي ز شرف نام ما رود
گر دوست بر متابعت کام ما رود
اي باد صبح دم، خبر او بيار تو
آنجا مجال نيست که پيغام ما رود
هر حاصلي که داد به عمر دراز دست
ترسم که در سر هوس خام ما رود
هر لحظه نامه اي بنويسم به مجلسي
روزي مگر به مجلس او نام ما رود
دل را گر آرزوست که يابد مراد خود
ناچار بر مراد دلارام ما رود
زين سان که کم نمي کند آن شوخ سرکشي
بسيار فتنها که در ايام ما رود
اي اوحدي،مريز دگر دانه سخن
کان مرغ نيست يار که در دام ما رود