شماره ٣٣٩: روز وداع گريه نه در حد ديده بود

روز وداع گريه نه در حد ديده بود
توفان اشک تا به گريبان رسيده بود
نزديک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که ناله زارم شنيده بود
ديدي که: چون به خون دلم تيغ برکشيد؟
آن کس که جان بخوش دلش پروريده بود
آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هيچ داد، که ارزان خريده بود
چون مرغ وحشي از قفس تن رميده شد
آن دل، که در پناه رخش آرميده بود
زان دردمند شد تن مسکين، که مدتي
دل درد آن دو نرگس بيمار چيده بود
روز وداع دل بشد از دست و حيف نيست
کان روز اوحدي طمع از جان بريده بود