شماره ٣٣٣: روز هجران آن نگار اين بود

روز هجران آن نگار اين بود
منتهاي وصال يار اين بود
روي او لاله بهارم بود
عمر آن لاله بهار اين بود
هست از انديشه در کنارم خون
بحر انديشه را کنار اين بود
کرده بودم ز وصل جامي نوش
مي آن جام را خمار اين بود
جان سفر کرد و بر قرار خودي
اي دل بي وفا، قرار اين بود؟
بار غم بر دلم همي بيني
آخر، اي چشم اشکبار، اين بود؟
منم، اي چرخ، زينهاري تو
آن همه عهد و زينهار اين بود؟
اختياري دگر نشايد کرد
چرخ را چون که اختيار اين بود
خار و گل با همند، مي ديدم
گل ز دستم برفت و خار اين بود
مرگ ازين ديدها نهان آيد
پيش من مرگ آشکار اين بود
دل ما از فراق مي ترسيد
چون بديديم، ختم کار اين بود
اوحدي، بر تو گر جفايي رفت
چه کني؟ حکم کردگار اين بود