شماره ٣٢٧: ديگي که پار پختم چون ناتمام بود

ديگي که پار پختم چون ناتمام بود
باز آمدم که پخته شود هر چه خام بود
امسال نام خويش بشويم به آب مي
کان زهدهاي پار من از بهر نام بود
بسيار سالهاست که دل راه مي رود
وانگه بدان که: منزل اول کدام بود؟
چون آمدم به تفرقه از جمع او، مگر
آن بار خاص باشد و اين بار عام بود
بر دل شبي ز روزن جان پرتوي بتافت
گفتم که: صبح باشد و آن نيز شام بود
وقتي سلام او ز صبا مي شنيد گوش
در ورطها سلامت ما زان سلام بود
زين پس مگر به مصلحت خود نظر کنيم
کين چند گاه گردن ما زير وام بود
دل زين سفر کشيد به هر گام زحمتي
من بعد کام باشد، کان جمله گام بود
وقت اين دمست اگر ز دم غول مي رهيم
کان چند ساله راه پراز ديو و هام بود
در افت و خيز برده ام اين راه را به سر
کان بار بس گران و شتر بس حمام بود
بر آسمان عشق وجود هلال من
صد بار بدر گشت ولي در غمام بود
جوهر نمي نمود ز زنگار نام وننگ
شمشير ما که تا به کنون در نيام بود
اکنون درست گشت: جز احرام عشق او
در بند هر کمر که شد اين دل حرام بود
گر ديرتر به خانه رسد زين سفر که کرد
تاوان بر اوحدي نبود، کو غلام بود