شماره ٣٢٣: تا کي از هجر تو بي خواب و خورم بايد بود؟

تا کي از هجر تو بي خواب و خورم بايد بود؟
به تو مشغول وز خود بي خبرم بايد بود؟
چاره کردم که مگر درد تو بهتر گردد
چو بتر شد، به ازين چاره گرم بايد بود
در ميان بندم ازان زلف سيه زناري
اگر از دايره دين بدرم بايد بود
دوستي کم نکنم، با تو پسر، ور به مثل
دشمن مادر و خصم پدرم بايد بود
نگذارم که به خورشيد کنندت مانند
ور به جان منکر شمس و قمرم بايد بود
نه به مهري که بريدي تو، ز دستت بدهم
که گرم سر ببري سر به سرم بايد بود
من که جز قصه عشق تو ندانم سمري
اوحدي وار به عالم سمرم بايد بود