شماره ٢٩٠: دوشم از کوي مغان دست به دست آوردند

دوشم از کوي مغان دست به دست آوردند
از خرابات سوي صومعه مست آوردند
هيچ مي خواره ندارد طمع حور و بهشت
اين بشارت به من باده پرست آوردند
ساقيانش، ز مي عشق چو گرديدم مست
به مي ديگرم از نيست به هست آوردند
زلف و خال و خط خوبان همه رنجست، آنها
از کجا اين همه تشويش به دست آوردند؟
اين شگرفان که نگنجند در آفاق از حسن
در چنين سينه تنگ از چه نشست آوردند؟
قلب سالوس و ريا را نشکستند درست
مگر اين قوم که در زلف شکست آوردند
اوحدي را چو ازين دايره ديدند برون
زود در حلقه آن زلف چو شست آوردند