شماره ٢٧٦: سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند

سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند
نه چنان بسته مهرم که بپيچانم رخ
وقت شمشير زدن گر سپرم گرداند
روي بنمود و چو مشتاق شدم، بار دگر
باز پوشيد، که مشتاق ترم گرداند
گاه آنست که: ياد لب شيرينش باز
همچو فرهاد به کوه و کمرم گرداند
اي نسيم سحر، از خود به فغانم، برسان
خبر او، که ز خود بي خبرم گرداند
پيش ازينم خبر از پا و سر خود مي بود
وقت آنست که بي پا و سرم گرداند
اوحدي در غمش ار ناله چنين خواهد کرد
زود باشد که به گيتي سمرم گرداند