شماره ٢٧٢: هزار نامه نوشتم، يکي جواب نيامد

هزار نامه نوشتم، يکي جواب نيامد
به سوي ما خبر او به هيچ باب نيامد
دلم کباب شد از هجر آن دهان چو شکر
ز شکرش چه نمکها که بر کباب نيامد؟
بيار من که رساند؟ که: بي جمال تو، يارا
نظر به زهره و رغبت به آفتاب نيامد
شبي چو باد به ما بر گذار کردي و زان شب
دو ماه رفت که در چشم ما جز آب نيامد
محبت تو، نگارا، چه گنج بود؟ ندانم
که جاي او بجزين سينه خراب نيامد
خيال روي تو گفتم: شبي به خواب ببينم
گذشت صد شب و در ديده هيچ خواب نيامد
هزار فکر بکرد اوحدي شکار لبت را
ولي چه سود؟ که آن فکرها صواب نيامد