شماره ٢٤٥: او همانا نابه شبهاي من نشنيده باشد

او همانا نابه شبهاي من نشنيده باشد
ورنه هم بر گريهاي زار من بخشيده باشد
ني، چه باک از ناله من لاله رويي را؟ که صد پي
همچو گل برگريه شبگير من خنديده باشد
ماه گردون از براي گرد خاک آستانش
اي بسا شبها که گرد کوي او گرديده باشد
گفتمش: بر روي خاک آلود من نه پاي، گفتا:
چون نهم بر خاک پايي را که جايش ديده باشد؟
بارها پيچيده باشد بر سرم سودا و رفته
پيش آن بدمهر و از من روي بر پيچيده باشد
او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم
همچنان گويم: مبادا خاطرش رنجيده باشد
اوحدي را ناپسندي گفت و هر کس کان حکايت
کرده باشد گوش، مي دانم که نپسنديده باشد