شماره ٢٤٣: با عارض و زلفت قمر و قير چه باشد؟

با عارض و زلفت قمر و قير چه باشد؟
پيش لب و رويت شکر و شير چه باشد؟
در خواب سر زلف تو مي بينم و اين را
جز رنج دل شيفته تعبير چه باشد؟
گويند که: آشفته و زنجير ولي ما
آشفته چنانيم که زنجير چه باشد؟
صوفي اگر آن روي نبيند بگذارش
کان مرغ ندانست که: انجير چه باشد؟
گفتي: دل خود را سپر تير غمم کن
شمشير بياور، سپر و تير چه باشد؟
ما را غم هجران تو بد واقعه اي بود
اين واقعه را چاره و تدبير چه باشد
گويي که: به تقصير ز ما کام نيابي
جان مي دهم از عشق تو، تقصير چه باشد؟
اي اوحدي، از خوان غم عشق دلت را
غير از جگر سوخته توفير چه باشد؟
معشوقه به زر نرم شود، گر تو نداري
خاموش نشين، اين همه تقرير چه باشد؟
دوشت به خواب ديدم، تعبير اين چه باشد؟
با من به خشم بودي، تاثير اين چه باشد
گفتم که: بوسه اي ده، انگشت را به طيره
بر هر دو لب نهادي، تقرير اين چه باشد؟
چون مشرف غم خود کردي دل مرا تو
با من يکي نگويي: توفير اين چه باشد؟
گفتم: وصال، گفتي:« هذا فراق بيني »
بس مشکل آيتست اين، تفسير اين چه باشد؟
خطيست بر لب تو بس دلپذير و بر من
روشن نگشت، گويي: تحرير اين چه باشد؟
گفتي: دل تو با من تقصير کرد، جانا
زين دل چه گرد خيزد؟ تقصير اين چه باشد؟
از دردت اوحدي را آرام نيست يک دم
درمان او چه سازم؟ تدبير اين چه باشد؟