شماره ٢٤٢: هر نقش که پيش آيد گويم: مگر او باشد

هر نقش که پيش آيد گويم: مگر او باشد
چون او برود، گويم: آن دگر او باشد
بي او نبود هرگز چيزي که شود زايل
زيرا نشود زايل آن چيز اگر او باشد
از خصم نمي نالم وز تيغ نمي ترسم
از تيغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد
روزي که به قتل من شمشير کشد دشمن
بر هم نزنم ديده گر در نظر او باشد
گر راست رود سالک، در هر قدمي او را
هر چيز که پيش آيد زان پيشتر او باشد
جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل
هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد
روزي که تو برگيري دست غلط از ديده
اين جمله که مي بيني خود سر بسر او باشد
زو گر خبري خواهي، با راهروي بنشين
تا چون خبرت گويد، عين خبر او باشد
چون اوحدي ار خواهي کردن سفر علوي
آنجا نرسي، الا کت بال و پر او باشد