شماره ٢٣٦: هر که صيد او شود با ديگري کارش نباشد

هر که صيد او شود با ديگري کارش نباشد
وانکه داغ او گرفت از بندگي عارش نباشد
نيست عيبي اندرين گوهر،وليکن من شکستش
مي کنم، تاهيچ کس جز من خريدارش نباشد
طالب مقصود را از در نشايد باز گشتن
آستان را بوسه بايد داد، اگر بارش نباشد
دوستان گويند: کز دردش به غايت مي گدازي
چون کند بيچاره رنجوري؟ که تيمارش نباشد
هر که عاشق باشد او را، مي نپندارم، که در دل
حرقتي، يا رقتي در چشم بيدارش نباشد
عشق و مستوري بهم دورند و راه پاکبازي
آن کسي آسان رود کين شيشه در بارش نباشد
در خرابات امشبم رندي به مستي ديد و گفتا:
اين چنين صوفي، عجب دارم، که زنارش نباشد
فکرتم هر لحظه ميگويد که: جان در پايش افشان
کار جان سهلست، مي ترسم سزاوارش نباشد
گر مسلماني، نگه کن در گرفتاران به رحمت
کافرست آن کس که رحمي بر گرفتارش نباشد
راه عشق و سر درد و وصف مهر ماهرويان
هر کسي گويد، ولي اين ناله زارش نباشد
اوحدي اميدوار تست و دارد چشم ياري
گر تو يار او نباشي، هيچ کس يارش نباشد