شماره ٢٢٤: تا رسم جگرخواري پيش تو روا باشد

تا رسم جگرخواري پيش تو روا باشد
عشق ترا مشکل کاري به نوا باشد
شمشماد همي لرزد چون بيد ز بالايت
بالاي چنين، رعنا در شهر بلا باشد
زين سان که گريبانم بگرفت غم عشقت
اين خرقه که مي بيني يک روز قبا باشد
من ميکنم آن طاعت کز بنده سزد، ليکن
شرطست که نگريزي، گر روز جزا باشد
خلقي ز پيت پويان، مهر تو به جان جويان
زين جمله دعا گويان تا بخت کرا باشد؟
آب غم عشق تو بگذشت ز سر ما را
وآنگه تو ز بي رحمي بگذاشته تا: باشد
لعلت نکند سعيي در چاره کار من
بيچاره کسي کو را کاري به شما باشد
غم را که بها نبود در شهر کسان هرگز
آن روز که من جويم شهريش بها باشد
گر خوب شود کاري، از طلعت خود گيري
ور زشت شود، تاوان بر طالع ما باشد
گفتي که: روا گردد از من همه حاجت ها
مرد اوحدي از عشقت، آخر چه روا باشد؟