شماره ١٩٥: چاره سگاليدنم فايده اي چون نکرد

چاره سگاليدنم فايده اي چون نکرد
آتش هجران تو جز جگرم خون نکرد
نيست کسي در جهان کش چو من شيفته
زلف چو مفتول تو عاشق و مفتون نکرد
سر و چمن، گر چه هست تازه، ولي همچو تو
نکته شيرين نگفت، شيوه موزون نکرد
درد نهان مرا هيچ علاجي نبود
عقرب زلف ترا هيچ کس افسون نکرد
زخم که من مي خورم، سينه رامين نخورد
گريه که من مي کنم، ديده مجنون نکرد
عاشق صادق کسيست کو سخن و سر تو
تن زد و باکس نگفت، خون شد و بيرون نکرد
روز نشد هيچ شب کاوحدي از هجر تو
نعره دگر سان نداشت، ناله دگرگون نکرد