شماره ١٨٤: موي فشانم دگر عشق به درها ببرد

موي فشانم دگر عشق به درها ببرد
در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد
روي چو گلبرگ تو اشک مرا سيم کرد
مطرب ما اين نوا برزد و زرها ببرد
من ز سفرهاي خود سود بسي داشتم
عشق تو در باختن سود سفرها ببرد
داشتم از شاخ عمر وعده برخوردني
باد فراقت به باغ بر زد و برها ببرد
باز نيايد به هوش عاشق رويت، که او
توش ز تنها ربود، هوش ز سرما ببرد
زلف تو دل برد و هست در پي جان، اي عجب!
بار کجا مي هلد، دوست، که خرها ببرد؟
داشت دلي اوحدي، نقد و دگر چيزها
اين دو بر آتش بسوخت عشق و دگرها ببرد