شماره ١٨٢: بميرم چشم مستت را که جانم زنده مي دارد

بميرم چشم مستت را که جانم زنده مي دارد
دلم را با خيال خود به جان با زنده مي دارد
به نقد اندر بهشتست آنکه در خلوت سراي خود
چنان شاخ گل و سرو سهي نازنده مي دارد
دعاي عاشقان تست در شبهاي تنهايي
که روز دولت حسن ترا پاينده مي دارد
ز چشمت مردمي ديديم و از روي تو نيکويي
ولي زلف سيه کار تو ما را زنده مي دارد
مباد، اي اوحدي، هرگز ترا با خسروان کاري
غلام لعل شيرين شو، که نيکو بنده مي دارد
مرا بس باشد اين دولت که آن مهروي هر صبحي
دلم را همچو روي خويشتن فرخنده مي دارد