شماره ١٧٣: ياد تو ما را چو در خيال بگردد

ياد تو ما را چو در خيال بگردد
عقل پريشان شود، ز حال بگردد
چون تو پسر مادر سپهر نزايد
گرد جهان گر هزار سال بگردد
ماه نبيند ستاره اي چو جبينت
گر چه بسي بر سپهر زال بگردد
خط سيه مي دمد ز رويت و زنهار!
تا نگذاري که: گرد خال بگردد
عقل ندارد، که ترک روي تو گويد
چشم نباشد، کزان جمال بگردد
در هوس بوسه توايم ولي نيست
زهره که کس گرد اين سؤال بگردد
تن بزن، اي اوحدي، سخن چه فروشي؟
خوي بد نيکوان به مال بگردد