شماره ١٦١: هر کسي را مي نوازد لطف و خاطر جستنت

هر کسي را مي نوازد لطف و خاطر جستنت
چون به نزد ما رسي، با خاطر آيد جستنت
امشبم داغي نهادي از جفا بر دل، کزو
سالها نتوان، اگر روزي ببايد شستنت
من ترا ميخواهم از دنيا، بهر منزل که هست
اي که منزل در دلم داري ومن در جستنت
سرو بستاني دگر هرگز نرستي از زمين
راستي را گر بديدي اعتدال رستنت
با تو من عهد از ميان جان شيرين کرده ام
وه! کرا دل ميدهد عهد چنان بشکستنت؟
گر نخواهي تا چو من مسکين و بي مسکن شوي
خاطر مسکين مسکينان نبايد خستنت
اوحدي، چون دانه خالش دلت را صيد کرد
بعد ازين از دام او ممکن نباشد جستنت