شماره ١٥٨: زهي! شب نسخه اي از زلف و خالت

زهي! شب نسخه اي از زلف و خالت
تراز کسوت خوبي جمالت
حروف نقش چين را نسخه کرده
مسلسل گشتن زلف چو دالت
به نام ايزد، چه فرخ فالم امروز!
که ديدم طلعت فرخنده فالت
اگر بودي مرا در دست مالي
نمي بودم بدين سان پايمالت
بسي گندم نمايي مي کني، ليک
نشايد شد بدين ها در جوالت
تو مي گوئي که که: من ما هم، وليکن
من مسکين نديدم جز بسالت
نگشتي اوحدي همچون خيالي
اگر در خواب مي ديدي خيالت