شماره ١٥٧: اي عيد روزه داران ابروي چون هلالت

اي عيد روزه داران ابروي چون هلالت
وي شام صبح خيزان زلف سياه و خالت
خورشيد چرخ خوبي عکس فلک نوردت
ناهيد برج شادي روي قمر مثالت
پشت فلک شکسته مهر قضا توانت
روي زمين گرفته عشق قدر مجالت
عمر مني، وفا کن، تا برخوردم ز وصلت
مرغ توام، رها کن، تا مي پرم به بالت
دردا! که در فراقت خرمن به باد دادم
وانگه نديده يک جو از خرمن وصالت
گفتي مرا که: داري ميلي به جانب من
ميلم بسيست ليکن، ليکن مي ترسم از ملالت
کي چون خيال گشتي از ناخوشي تن او!؟
گر اوحدي نديدي در خواب خوش خيالت
بيچاره اوحدي را ملکي نبود و مالي
ورنه هم از کناري بفريفتي به مالت